۱۳۸۶ مهر ۲۶, پنجشنبه

باران ، زمان ، قصه




...

معکوس

معکوس

.

آویزانم

در آینه

تصویر بغض می کند

ساعت سه دقیقه مانده به چهار

.

عقربه های خاموش ، من بی پروا

.

.

دنگ

دنگ

دنگ

.

بغض می کنم

بغض فرو خورده نسیم به دریا میسپارد

مرگ برایم قصه می بافد

و هزار و یک شب می میرم

در اغاز شب هزار و دوم زندگی آغاز می شود

.

دنگ دنگ دنگ

سه دقیقه مانده به چهار

.

تصویر آینه بغض دارد

آینه خیس میشود

من می بارم

.

اینجا ساعت سه دقیقه مانده به چهار

در آینه

.

.

پشت به تصویر ساعت می لرزد

دنگ

دنگ

دنگ

.

.

ساعت هشت و سه دقیقه



...

هیچ نظری موجود نیست: