۱۳۸۶ شهریور ۲۴, شنبه

10


میشمرم

1

2

3

4


....

بیام؟؟؟

5

6

7

8

9

بیام؟؟؟


.

.

گفته بودی عددهایت کم می آید دختر

مهم نیست باز از اول میشمرم

.

.

گفتند دیگه نمیاد

سالهاست پشت سایه ها پنهان شده


.

.

مهم نیست


بازیست


تنها بازی



میدانم آخر از پشت پرچین غافلگیرم میکند


.

.

نمیدانم کجا تمام میشود

همانگونه که نفهمیدم کجا شروع شد؟؟؟



تو بلد نبودی یا من؟؟؟


.

.

گفتی: هر وقت گفتم بیا


غافلی



پیش از آنکه بگویی آمده بودم

.

.

گفتی بیا تا غروب بازی کنیم



تو چشم بذار و من

...

.

چه ساده چشم گذاشتم

و آنقدر شمردم که عددها هم بازیم شدند

.

.

تو پشت غروب پنهان شدی تا که من تا سپیده به دنبالت بگردم


.

.

گفتند اشک هم تمام میشود دختر

چه می کنی با خودت؟؟؟


اشک شایداما عدد ها ادامه دارند تا ابد


.

.

می آید گفته غروب بازی را تمام میشود

و از پشت پرچین ها صدایم می کند

تا او چشم بگذارد و من قایم شوم


.

.

اما نیامده

و من نگرانش هستم


قول داده ام

قول داده ام تا غروب بازی کنیم

حتی اگر اشک هایم هم تمام شود


حتی اگر در سکوت بشمارم


.

حتی اگر


حتی

....

اگر

....


.

مجبور باشم تا آن زمان بشمارم که دیگر نباشم

.

.

گفتند چه کار میکنی با خودت دختر؟؟؟

.

گفتم کسی نمی داند پس از 9 چه بود؟؟؟

هیچ نظری موجود نیست: