۱۳۸۶ شهریور ۱۹, دوشنبه

فنجان های نیم خورده ی اغماض



گیرم همه ی اینها حقیقت
گیرم تمام کابوس های شبانه ام را تعبیر تو باشی
و بی تابی تنم از آغوش تو باشد
نه از دلتنگی تنهاییم
.

.

گیرم دلم هوای شکوفه های گیلاس کرده باشد در نیمه ی زمستان دستانت
گیرم انگشتانت را هزار بار به بوسه بشمارم تا نکند یکیشان نباشد
گیرم هزار بار از ته فنجان قهوه ی من سر بکشی
و هر بار به یک اسم
هر بار به یک تعبیر
.

.

گیرم از تمام شعر های خوانده و نخوانده ات
از تمام قصه های نیمه کاره مانده
آمده باشم به خیال تو
با همین نگاهی که پر حرف است و سکوت سرش نمی شود
با همین دستهایی که می شکنند
حل می شوند
زیر سنگینی دستان تو
.

.

گیرم تمام شبانه هایم را برای تو بگویم
گیرم با همان دستان مرباییت هنوز تمام خاطراتم را رنگین کنی
گیرم جای انگشتهای خسته ات این بار به جای کلاویه های پیانو بر تن من نشسته باشد
گیرم هزار بار دنده هایم را شمرده باشی تا نکند کم آمده باشد
گیرم تمام موگیرهایم گیر کرده باشد لای انگشتانت
و موهایم سالهاست بی شانه مانده باشد
.

.

گیرم هزار و یک شب افسانه گفته باشی
و من هنوز به انتظار شب هزارو دوم چشم بر هم نگذاشته باشم
تا بخوابی و در خواب مثل فرشته هایی شوی که که نه مو دارند و نه ابرو
.

.

گیرم تیشه گذاشته باشی بر سنگ تراشی من
و خود ندانی من کیستم
فقط بتراشی و خیالت جای دیگر باشد
.

.

گیرم من برای تو بنویسم تو بخوانیش برای دیگری
گیرم دلم تو را بخواهد
و مثل لجبازی پایم را بکوبم روی تمام آن چیزهایی
که غرورش می خوانند
.

.

گیرم تو دلت را جا گذاشته باشی پشت مجسمه ی بودا
و به او هم گفته باشی
اما هیچ وقت عظم آمدن نکرده باشد
و تو دل مرا به سزای او شکسته باشی
.

.

گیرم من نه آیدا باشم
نه نیروانا
تنها دلم به هوای شانه هایت هوس گریه کرده باشد
.

.

گیرم یک بار هم فروغ نخوانده باشم
یک بار هم دست نکشیده باشم به مجسمه ی بودا
یک بار هم به نام نخوانده باشمت
.

.

و تمام عمر حسادت کرده باشم به خیالت که از آن من نیست
و بپوشانم تو را در حریر خواستنت
در جامه ی مردی که با باد آمد
.

.

در جامه ی عشقی که تو باشی
.
.
گیرم شطحیات ببافم در نبودنت
خودم را سنجاق کنم به خیالت

.

.

و تو در میان تمام بغض هایم تنها خندیده باشی

.

.


خیره میشم به فنجان های نیمه خورده ی اغماض
و پک های عمیق تنهایی


هیچ نظری موجود نیست: